سحرسحر، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

نازه لبخنده سحر

ماه هشتم بارداری مروارید

سلام دختر ناز نازوی من   معلوم هست اون تو داری چی کار می کنی ؟؟؟؟   من و بابایی از دلهره مردیم   یه روز اینقدر تو دل مامانی ناز و   عشوه میای که مامانی اصلا    نمیتونه بخوابه   یه روز دیگه هم اصلا تکون نمی خوری؟؟   عزیز مامانی دلم داره برات ضعف میکنه   دوست دارم این یه ماه هم تموم بشه تا زودتر بغلت کنم      وببوسمت آخ چه کیفی میده   الان که دارم مینویسم واست 245 روزه که مهمون دل من    هستی تقریبن 8ماه و16 روز من بی صبرانه   منتظر ورودت به دنیای سه نف...
7 فروردين 1392

قربون قدمت مامانی

قربونت برم مامان که انقدر بچه با قدمی هستی از وقتی اومدی تو زندگیمون روز به روز زندگیمون بیشتر سروسامون میگیره اول اینکه به یاری خدا خونه خریدیم البته شریکی با عمو مجتبی هرچقدر هم کوچیک باشه عیبی نداره بهتر از مستاجری ومنت صاحبخونه رو کشیدنه بابایی زنده باشه کار میکنه بهترش رو واستون تهیه میکنه .تو شدی نون دونی ما فدات بشم مامان که انقدر پربرکتی. ازاونجا برای بابایی دعا کن مامان تا به همیشه سایه ش بالای سرمون باشه به خدای مهربون سفارش منوآجی بهار روهم بکن.       ...
22 بهمن 1391

سحرم روشنی بخش شب تارم

روزهاو شبهای بسیاری رو با هم گذروندیم. روزها و شبهایی که بعضیهاشون تا لحظلات آخر زندگی از ذهنمون پاک نمیشه. روزهایی که فکر می کردم خوشبخت ترین زن دنیام و روزهایی که زیر بار مشکلات ریز و درشتی که یکی پس از دیگری سرم هوار میشد در حال له شدن بودم. روزها و شبهای زیادی گذشت و البته حوادث زیادتری. گاهی آنقدر خوب که توی دلم میگفتم خدایا من لایق این همه مهربونیت نیستم و گاهی آنقدر بد که می گفتم خدایا یه نگاهی به ظرفیت و طاقت من بنداز و اونوقت اینهمه بلا سرم نازل کن. امّاروزها و شبهای زیادی از دنیای سه نفره منو بابا رحیم وآجی بهارنگذشته بود که خدا توی یکی از همین روزهای با هم بودنمون قشنگ ترین هدیه دنیا رو امانت به ما سپرد. دختر نازنی...
22 بهمن 1391

سپاس

خداوندا تو را سپاس به خاطر هرچه که به من دادی و هرچه که ندادی. که هر آنچه دادی نعمتت بود و هر آنچه که ندادی حکمتت   ...
22 بهمن 1391

چهارماهگی کوشولو

سلامممممم مروارید وجودم میگن توی 4ماهگی خدای مهلبون به جسم نینی جیگمل من روح میدمه.تازشم واسه خودت کلییییییییییییییی بزرگ میشی میشنوی میبینی حسسس می کنی چون یه آدم کامل شدی مبارک مبارک باشه انسان شدنت خداروشکر که تا این مرحله از زندگی دنیای من سالم رسیدی نفسم.باید دیگه بیشتر مراقبت باشم که نترسی از چیزی.آرامش بیشتری نیاز داری واسه کامل کامل شدن.البته اگه ویار شدید من و بهونه گیری های آجی بهاربگذاره قربون اون قد و بالای کوچولوت برم من! یه عالمه دوستت دارم ، بعضی وقتا که تو رو توی بغلم تصور میکنم، از هیجان نفسم بند میاد.وقتی توی دلم تکون میخوری از لذت و احساس لبریزم میکنی، مامان با تمام احساسش منتظر در آغوش کشیدن توست...   ...
22 بهمن 1391

خداجونم شکرت

الان كه تو دلمي ميدونم كه حالت خوبه هر روز بزرگ و بزرگتر ميشي.ماهی کوچولوی مامانی بازیگوشی هاتو توی تنگ دلم میتونم به خوبی احساس کنم. وقتی دستمو میزارم رو شکمم می تونم بفهمم کدوم طرفی .الهي قربونت برم دلم برا ديدنت پر ميزنه از صبح كه بيدار ميشم طرف راستمي اما همينكه ميخوام بخوابم ميدويي مياي طرف چپم الهي قربون پاهاي كوچولوت برم نميدوني چه حس خوبي دارم كه تو از وجود خودمي.از خون منو بابايی خيلي حس قشنگيه كه ادم بتونه يه موجود دوستداشتني رو بوجود بياره وقتي به اين چيزا فكر ميكنم قدرت خدا بيشتر برام اشكار ميشه. خدایا شکرت   ...
22 بهمن 1391

دوماهگی جوجو

امروز جوجه کوشولو خوشگل من دو ماهگیش تموم شده پریده تو ماه سوم .اما مامانیش هر روز حالش بدتر از روز قبل میشه.ولی اکشالی نداره عاشقانه این روزا رو واسه دیدن نی نی خوشگلم تحمل می کنم .اندازه جونم ازت محافظت می کنم آخه آجی بهار به یه دوست کوشولو سالم نیاز داره. مامانی از خدا بخواه که حالم حداقل یه کم بهتر بشه. تا بتونم کمی غذا بخورم تو بزرگ بشی .قوی بشی عشقم نفسم جیگملی مامانی. ...
22 بهمن 1391