سحرم روشنی بخش شب تارم
روزهاو شبهای بسیاری رو با هم گذروندیم. روزها و شبهایی که بعضیهاشون تا لحظلات آخر زندگی از ذهنمون پاک نمیشه. روزهایی که فکر می کردم خوشبخت ترین زن دنیام و روزهایی که زیر بار مشکلات ریز و درشتی که یکی پس از دیگری سرم هوار میشد در حال له شدن بودم.
روزها و شبهای زیادی گذشت و البته حوادث زیادتری. گاهی آنقدر خوب که توی دلم میگفتم خدایا من لایق این همه مهربونیت نیستم و گاهی آنقدر بد که می گفتم خدایا یه نگاهی به ظرفیت و طاقت من بنداز و اونوقت اینهمه بلا سرم نازل کن.
امّاروزها و شبهای زیادی از دنیای سه نفره منو بابا رحیم وآجی بهارنگذشته بود که خدا توی یکی از همین روزهای با هم بودنمون قشنگ ترین هدیه دنیا رو امانت به ما سپرد. دختر نازنینی که ما سه نفرهم با بزرگ شدنش بزرگ شدیم
فرشته کوچکی که همراه همیشگی زندگی پر فراز و نشیبمون شد. مهربونی که با حضورش انرژی تحلیل رفته ما توی روزهای سخت رو بهمون برگردوند. با اینکه مشکلات مون دوبرابر شد اما آرامش زیادی رو باخودش به زندگیمون هدیه آورد.حالاشدیم یه خونواده 4نفره در عرض 4 سال زندگی مشترک.
&
خدای مهربون از اینکه رحیم رو سر راه من قرار دادی ازت ممنونم. از این که هیچ وقت ما رو از یاد نبردی ازت ممنونم. از اینکه بهار خانوم رو به من هدیه دادی ازت ممنونم. از این که زندگی خانوادگیم رو در پناه خودت حفظ کردی ازت ممنونم واز اینکه دوباره ما رو مورد لطف ورحمت خودت قرار دادی ازت ممنونم وسپاسگذارم به خاطر خیلی چیزهای دیگه که فقط تو میدانی و من.