سحرسحر، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

نازه لبخنده سحر

لحظه شنیدن خبر بارداری

1391/11/22 0:44
نویسنده : unique
223 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که یه حس عجیب امّا آشنایی اومده بود سراغم خیلی دلشوره داشتم کسل کننده شده بود روزهام ترس مبهمی با هیجان شدید همراه شده بود

صبح روز29 اردیبهشت آجی شهین ودخملش زهراyellow hair girl اومدند سر بزنند خونمون (مستاجر موذنی بودیم) از حال بدم واسش گفتم شکلکهای جالب آرویناونا هم کلی سربه سرم گذاشتند که آره بازم نی نی تو راهه ومن بغض کرده بودم و تند تند مثل مجرما از شوخی هاشون فرار میکردم می گفتم نه اینجور نیست.تا شهلا زن داداش امیرم زنگ زد بهش گفتم که حالم بده اونم گفت بدو برو آزمایش بده تا ازنگرانی در بیای.آخه بهار خیلی کوچیک بود طفلک بچم 9ماه بیشتر نداشت آجی بهار وقتی 9ماهش بود

من اصلن واسه هیچ چیزی از باردارشدنم ناراضی نبودم بلکه خیلی هم شادمان میشدم که دوباره خدا بهم لطف کرده اما امّاااااااااا خیلی واسه بهار جونم ناراحت بودم آخه خیلی  دلشوره داشتم که مبادا از پسش بر نیام.خلاصه بهار رو آماده کردم ورفتم دکتر واسم آزمایش بارداری نوشت.شکلکهای جالب و
متنوع آروینرفتم آزمایشگاه بعد ازانجام آزمایششکلکهای جالب و متنوع آروینf از خانوم دکتر خواهش کردم جواب رو ساعت2/5 تلفنی بهم بده .تمام بدنم یخ کرده بود به زور خودمو تا خونه کشوندم .این  4ساعت اندازه 4 ماه طول کشید تا بالاخره زمان جواب گرفتن بود با یه لرزشی که تو دستام بود شماره آزمایشگاه رو گرفتم و کد روگفتم وقتی گفت خانوم مبارک باشه مثبته دیگه هیچی نمی شنیدم گوشی روگذاشتم وشروع کردم گریه کردن همش میگفتم خدایا چرا این طورشدخدایا بهارم چی میشه با این بارداری های افتضاح که من دارم چی میشه چطور 9ماه تحمل کنم از یه طرف ویار های شدیدو از یه طرف شیر دادن بهار................. وای چی بگم از حالم که  هرچی ننویسم بهتر چون از بازگوییش کلللللللللللللی غمگین میشمsmilies3

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه
10 آذر 91 17:13